طفل مادري

ساخت وبلاگ

چيزي نمانده خاطرم از نان مادرم
چيزي به غير تاول دستان مادرم
تنها اتاق خلوت روياي کودکي
شاهانه بود چادر ارزان مادرم
قايم که ميشديم کسي کارمان نداشت
در چادر گرفته به دندان مادرم
وقتي که از زمين و زمان خسته ميشديم
سر ميگذاشتيم به دامان مادرم
اقساط ماهيانه باباي کارگر
کم بود.در مقابل ايمان مادرم
غير از دعا به حال من و خواهران من
چيزي نبود در تب هزيان مادرم
يادش به خير شانه به موهام ميکشيد
قربان گيسوان پريشان مادرم
يک سفره پر از برکت پهن کرده ام
با پول تا نخورده قرآن مادرم
هرگز.هرگز قسم به جان عزيزش نخورد
دلتنگ مادرم شدم جان مادرم
کو شانه اي که سر بگذارم روي آن
حالا که آمده است سر شانه
از روزگار درس فراوان گرفته ام
اما هنوز طفل دبستان مادرم



آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن برا مادرشون هديه بخرن ولي پول ندارن
بزرگ که ميشن پول دارن ولي وقت ندارن
پير که ميشن هم پول دارن و هم وقت ولي مادر ندارن... دلم شكست

برو.. شهريار...
ما را در سایت برو.. شهريار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5vzmcd بازدید : 69 تاريخ : دوشنبه 30 اسفند 1395 ساعت: 23:33